امروز خیلی دلم گرفته بود به اندازه بارش همه ابرای آسمون دلم می خواست گریه کنم .

اما نمی خواستم کم بیارم. هر چی گفتن خندیدم کفتن کفتن گفتن و من تنها خندیدم نه یک لبخند بلکه قهقهه نگام کردن به حالت تاسف سری تکون دادنو گفتن دیوونه شده و من به این حرفشونم خندیدم شده بودم به مثابه همون آدمی که گفته بود این خنده من از گریه غم انگیز تر است اما متاسفانه آدمای با عقل و خرد اطرافم هیچکدوم نفهمیدن و من همچنان خندیدم و اونا همچنان گفتن .

دیگه حسابی زده بود به سرم تحملم تموم شده بود اما بازم نمی خواستم کم بیارم با یه ظاهر آروم اما باطن داغ بلند شدم لباسمو عوض کردم و رفتم بیرون رفتم یه جائی که نفس بکشم با خودم عهد کردم تا سبک نشدم بر نمی گردم .

رفتم رفتم رفتم رفتم ....

چه آب زلالی کاش می تونستم تا زانو برم توی این جوی آب ( نه مبادا این کارو انججام بدیا این کار دخترای جلفه کار دخترای بی اصل و نسبه ) از کنارش رد شدم اما نمی شد یه نیروئی مثل آهنربا منو می کشوند اونجا برگشتم با حسرت به آب نگاه کردم با خودم گفتم خوشا بحال آدمائی که ادعای اصلات ندارن اما همون موقع فهمیدم که منم هیچ ادعائی ندارم این اطرافیانم هستن که ادعا دارن پس تا زانو نشستم توی آب وای چه لذتی داشت .

هر کس رد می شد از دیدن این دختر دیوونه که ساعت دو بعد از ظهر یه روز تابستونی تا زانو نشسته تو آب تعجب می کرد اما بدون هیچ تاملی بسرعت رد می شد با خودم فکر کردم که اینا بدنبال چی هستن که اینقدر سریع می گذرن؟

دلم می خواست سوالامو با صدای بلند فریاد بزنم پس با صدای بلند داد زدم دنبال چی هستین؟

به آب نگاه کردم چقدر سریع رد می شه با این همه سرعت داره کجا میره؟

دنبالش رفتم اما نه از توی خیابون و جاهای خشک از توی همون جوی آب و با اون جوی کوچک کنار خیابون همسفر شدم رفتم رفتم رفتم تا رسیدم به یه دیوار نمی شد از این جلوتر رفت آهی از سر حسرت کشیدم و نشستم به آب زل زدم با صدای بلند گریه کردم آرزوهامو با صدای بلند فریاد زدم با صدای بلند خندیدم تا خوابم برد

چشمامو باز کردم به ساعتم نگاه کردم 10 شب بود و من 6 ساعت تمام کنار جوی آب ایستاده بودم و به آرزوهام فکر کردم با دلهره به ساعت نگاه کردم هیچ وقت سابقه نداشته تا این موقع بیرون باشم سریع یه تاکسی گرفتم و برگشتم به جهنمی به اسم خونه . کلید چرخید چراغا خاموش بود و کسی خونه نبود هیچکس از غیبت من نگران نشده بود و حالا که دارم اینو می نویسم دلم میخواد بدونم که اینا اصلا منو می بینن؟
الهام
                                 
                                        نظر بدین

نظرات 1 + ارسال نظر
الهام پنج‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 12:45 ق.ظ http://elham85.blogsky.com

اولین کامنت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد