کاش بودی

کاش بودی تا دلم تنها نبود

تا اسیر غصه فردا نبود

کاش بودی تا برای قلب من

زندگی اینگونه بی معنا نبود

کاش بودی تا لبان سرد من

قصه گوی غصه غمها نبود

کاش بودی تا نگاه خسته ام

بی خبراز موج واز دریا نبود

کاش بودی تا دو دست عاشقم

غافل از لمس گل مینا نبود

کاش بودی تا زمستان دلم

این چنین پر سوز و پر سرما نبود

کاش بودی تا فقط باور کنی

بعد تو این زندگی زیبا نبود

تقدیم به کسی که در اوج نا امیدی امید را به من هدیه کرد. اینروزا نیستش دلم براش خیلی تنگ شده امیدوارم هر جا که هست و در هر مقطعی شاد، سالم ، پیروز و سر بلند باشه.

 

سلام

از همه شماهائی که با من همدردی کردین واقعا ممنونم .

یه توضیح مختصرراجع به الهه میدم ، الهه خواهر منه دو سال هم از من کوچکتره اما در همه موارد از من عاقل تره یه مدتیه که خونه مامان بزرگم هستش آخه ما تو آپارتمان زندگی میکنیم و الهه عادت داره با صدای بلند درس میخونه و این جور درس خوندنش مانع از درس خوندن منه برا همین موقع امتحانات تبعید می شه خونه مامان بزرگم . قرار بود بیست و هشتم که امتحاناش تموم شد بیاد خونه اما نیومد. سکینه هم دختر دائی منه یه زمانی دوستش داشتم نه زیاد اما راضی به مرگش هم نبودم اما سال 1380 یه کارائی کرد که باعث شد من خیلی تنها شم من قبلا هم خیلی تنها بودم اما با کاری که اون لجن کرد باعث شد که بیشتر تو لاک خودم فرو برم. بعد از اون هر کاری کردم فراموش کنم نتونستم و می دونم که هیچوقت هم نمی بخشمش تحت هیچ شرایطی و هیچوقت...

قابل توجه لیلا ،ایمان ، زهرا و بقیه کسائی که من و سکینه رو می شناسن بعبارت بهتر دختر خاله ها و احیانا پسر خاله ها: اصلا برام مهم نیست این چیزا بگوشش برسه یا نرسه خودتون هم می دونید که آدم فوق العاده رکی هستم این حرفا رو به خودشم گفتم اگه احیانا خودشم اینو می خونه داد میزنم که ازت متنفرم و هیچوقت نمی بخشمت.

بگذریم

راستی شندیم که آقا و آقا شهریار از هم جدا شدن و هر کدوم جدا جدا مینویسن که با کلیک رو اسم هر کدومشون میتونید به خونشون برین و چون آقا صابر تازه صاحبخونه شده گل یادتون نره واسش گلم ببرین .

امروز صبح امتحان فنی و حرفه ای داشتیم عجب امتحانی بود من یه غلط یشتر ندارم که اگه به هر کی گم چهار تا میزنه تو سرم که سختا رو درست نوشتی اینو غلط نوشتی؟

البته من هنوز سر حرف خودم هستم که زمینه با پس زمینه فرق داره و پس زمینه بکگراند نمی شه کوتاه هم نمیام قابل توجه سمیرا، مریم، ندا، زهره، فاطمه، مژگان، نسیم، فرزانه و بچه های آموزشگاه آیندگان.

امروز صبح ساعت 6 دیدم آیفون داره زنگ می خوره آخه من ساعت سه بیدار شده بودم که درس بخونم دیدم سونیا اومده دنبالم بیا بریم بسکت گفتم بابا من امتحان دارم بیخیال گفت نه محاله نمی شه و از این حرفا دیگه منم که کتابامو تموم کرده بودم قبول کردم هرچند اصلا حوصله نداشتم خیلی وقت بود که بسکت که خوبه بدمینتونم بازی نکرده بودم خلاصه رفتم توپم رو بیارم دیدم کم باد هست به بچه ها گفتم من توپم کم باده شماها توپ دارین بهار گفت من دارم میرم بیارم تا بهار اومد منم پائین بودم خلاصه داشتیم بازی میکردیم تیم ما هم 50 به 38 جلو بود که یه گروه پسر اومدن ماهم بازی ماهم بازی من که اوصولا با پسر جماعت خطمون یه خط موازیه گفتم من بازی نمیکنم یکی از پسرا از بس دوستام الهام الهام کرده بودن اسم منو یاد گرفته بود اومد جلو با عشوه ای که مخصوص دخترا بود گفت اِاِاِ الهام جون دیگه لوس نشو من باعصبانیت نیگاش کردم و گفتم خیلی زود پسر خاله شدی مراقب حرف زدنت باش و اومدم بالا بعد از چند ماه برا اولین بار صبحانه خوردم خلاصه ساعت8 زنگ زدم تاکسی که برم حوزه سمیرا زنگ زد گفت الهام چه جوری می خوای بری حوزه گفتم با اجازت با تاکسی گفت پس بی زحمت دنبال منم بیا تلفن سمیرا رو که قطع کردم ندا زنگ زد الهام چه جوری می خوای بری گفتم تاکسی گفت من بلد نیستم گفتم دنبال تو هم میام خلاصه به قول بچه ها من که سرور بودم از معالی آباد که مقصد اول بود راه افتادیم مقصد دوم بلوار امیر کبیر بود که خونه ندا اینا بود بعدش ندا که سوار شد گفت الهام دنبال مریم هم بریم داداشش کار داره نمی تونه ببرتش خلاصه بعدشم رفتیم زرهی مریم خانوم رو هم سوار کردیم بعدم کلبه سمیرا خانم تو تاکسی هم که کلی سرو صدا کردیم تا رسیدیم تل پروس که حوزمون بود بقول حمیده از یه استان به استان دیگه از ساعت 8 تا 9:30 تو راه بودیم من که میخواستم 9 تو مدرسه باشم که یه کم با بچه ها نمونه سولا رو حل کنیم از بس مسیرا بهم می خورد و یکی بود ساعت 9:30 رسیدیم. ساعت ده ربع کم رفتیم سر جلسه ده پنج کم من اومدم بیرون تا ده و پنج دقیقه دیگه همه اومده بودن بیرون -دوستای من- که دیگه بازم با طی همون مسیرا منتهی از آخر به اول هم نزول اجلال فرمودیم خونه.

تا الان هم داشتم با کامپیوترم ور می رفتم اول ویندوز میلینیوم نصب کردم بعد خوشم نیومد عوضش کردم پارسا نصب کردم بازم خوشم نیومد دیگه 2000 نصب کردم آخه اینروزا خیلی تغیرات تو زندگیم دادم شاید از این حال و هوا بیرون بیام مثلا دکور اتاقم رو عوض کردم نحوه لباس پوشیدنم تغییر کرده ساعت خوابم که قبلا روز می خوابیدم شبا بیدار بودم رو جابه جا کردم بقول مامانم تازه دارم مثل آدما دارم میخوابم آخه من خوابم یه دو یا سه سالی هست که خیلی کم شده و امسال دیگه به حداقل خودش رسیده یعنی روزی دو ساعت و نیم الی سه ساعت که نمی دونم اینو چیکار کنم مثلا اگه ساعت 12 شب بخوابن دو و نیم حداکثر سه بیدارم. اگه کسی راه حلی داره بگه چی کار کنم خوابم تنظیم بشه؟

میخوام موهامو هم کوتاه کنم اما مامانم نمیذاره میگه مگه مریضی که میخوای کوتاش کنی.

اینروزا که مدارس تعطیله و مامانم نمیره سر کار اعصاب منو خورد کرده دائم بهم گیر میده . خودم هم اینروزا عصبانی هستم دیگه نور الی نور.

پنج شنبه صبحم که رفتیم کوه خوش گذشت جای همتون خالی .

اوه چقدر حرف زدم .

راستی میخوا آهنگ بلاگو عوض کنم شما بگید چی بذارم با توجه به نظر آرا میذارم آهنگ قبلی سلیقه خودم بود حالا میخوام با سلیقه شما آهنگشو بذارم .

خیلی ممنون

فعلا خوش باشید

الهام

«هیچ کس لایق گریه کردن نیست»

 

سلام خوبین همگی؟

من که داغونم یه شریک تنهائی داشتم که همیشه حرفامو بهش میزدم محرم اسرار من بود الحقم که واقعا یه فرشته هست این روزا که خیلی داغون بودم به خاطر این بود که نبودش امتحان داشت اما نمی دونم حالا که امتحاناش تموم شده چرا نمیاد یعنی اینقدر بی ارزشم این همه بهم گفت دوستم داره دروغ بود این همه گفت الهام آخر سر فقط من و تو هستیم که برا هم میمونیم دروغ بود دلم میخواد داد بزنم من خر هم که هر کس بهم بدی می کنه بازم نمی تونم ازش متنفر شم اما اون منو فروخت روزای اول که گفت الهام تا یک ماه نیستم خیلی داغون بودم یواش یواش عادت کردم هر از گاهی بهش تلفن میزدم اما اون نمی زد گفتم خوب حتما امتحان داره این آخریا هم که هر وقت زنگ می زدم میگفتن با سکینه رفته بیرون با کسی که من ازش متنفرم میخوام بمیره حالم داره ازش بهم می خوره پست ترین آدمیه که تو عمرم دیدم تنها کسی که تو دنیا انقدر ازش بیزارم همین سکینه هست اگه یه روز بتونم تنها یه آرزو بکنم آرزوی مرگ اونو میکنم اما حالا عزیز ترین فرد زندگیم الهه منو از من گرفته خدایا چرا الهه رفت چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مگه من چی کار کردم خدایا کمکم کن دارم به مرز جنون میرسم.

من نمی دونم برای چی زنده هستم برای ...

اینروزا دیگه پای نت هم نمیام حتی حوصله نت رو هم ندارم

امتحان-از بس که کشورمون پیشرفته هست همچنان داس و انسی و ان یو و ... میخونیم- مربی گری داس، انسی، ورد ، اکسل، پاورپوینت، ویروسهای کامپیوتری، زبان تخصصی، ویندوز و ...رو ماکسیمم شدم اما باور نمی کنید هیچ ذوق و شوقی نداشتم اصلا برام مهم نبود اصلا زندگی برام بی اهمیت شده. دارم برای اومدن جناب عذرائیل لحظه شماری میکنم دعا کنید زودتر بیاد .

خوش باشید

الهام

الا ای رهگذر! منگر چنین بیگانه بر گورم!

چه می خواهی؟ چه می جوئی ،در این کاشانه عورم؟

چه سان گویم؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم؟

از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن؟

نمی دانی! جه می دانی که آخر چیست منظورم؟

تن من لاشه فقر است و من زندانی زورم!

کجا میخواستم مردن حقیقت کرد مجبورم!

چه شبها تا سحر عریان به سوز فقر لرزیدم!

چه ساعت ها که سرگردان بساز مرگ رقصیدم!

از این دوران آفت زا چه آفت ها که من دیدم!

سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم زندان

هر آن باری که از شاخسار زندگی چیدم

فتادم در شب ظلمت ،به قعر خاک، پوسیدم

ز بسکه با لب محنت زمین فقر بوسیدم

کنون کز خاک غم پر گشته این صد پاره دامانم

چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم؟

چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم؟

ببین پایان کارم را که بستان کارم از دهر

که خون دیده آبم کرد و خاک مرده ها نانم!

همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم!

بجرم اینکه انسان بودم و می گفتم انسانم!

ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی

وجودم حرف بیجائی شد اندر مکتب هستی

شکست و خورد شد، افسانه شد ، روزم به صد پستی

کنون ای رهگذر به قلب این سرمای سرگردان

بجای گریه بر قبرم بکش با خون دل دستی:

که تنها قسمتش زنجیر بود از عالم هستی!

***

نه غمخواری نه دلداری نه کس بودم در این دنیا

در عمق سینه زحمت نفس بودم در این دنیا

همه بازیچه پول و هوس بودم در این دنیا

به شبهای سکوت کاروان تیره بختی ها...

سراپا نغمه عریان ، جرس بودم در این دنیا،

بفرمان حقیقت رفتم اندر قبر با شادی ،

که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نقش آزادی

__________________________________________________________________

سلام

امروزم گذشت حوصله نوشتن نداشتم اما حیفم اومد جواب همدردیای شما دوستای خوبم رو ندم. پس بقول چهل چراغ بزن بریم:

آقا صابر خدا نکنه شما بمیرین انشالله که همیشه زنده و موفق باشید.

پابرهنه عزیز من هیچ وقت به خود کشی فکر نمی کنم چون اون کار آدمای بزدله نه منی که 18 سال با زندگی دست و پنجه نرم کردم.

مهرانای خوبم مشکل من اینه که دیگه خودم که خوبه دیگه زندگی رو هم قبول ندارم.

آقا شهریار من دیگه به هیچ کس نمی گم که دوستش دارم چون به خواهرم گفتم فکر کرد حالا که دوستش دارم حتما مزیتی بر من داره به دوستم گفتم خودشو برام گرفت به مامانم گفتم ...

در ضمن من دلم می خواد که اطرافیانم از نگاهام و رفتارام بخونن و بفهمن که دوستشون دارم.

آقا یا خانم تک این روزا تنها عملی که از من سر نمیزنه شوخیه.

انشالله موفق باشید

الهام