سلام

خوبین؟

بابا من هرچی به این زهرا می گم آپدیت کن می گم دچار بحران بی مطلبی شده دختر خاله هم انقدر بی معرفت میشه؟

آقا این زهرا اسطوره مرامو معرفتو منش دختر خاله دوستیه . میگین نه گوش کنید . ما بعد از یه هفته وقتمون آزاد می شه گوشیو بر می داریم شماره این اسطوره مرام و معرفت رو می گیریم بعد از اینکه شماره گرفت (بدون اشغالی) کلی ذوق مرگ زده می شم که هورا بالاخره موفق شدم.

بووووووووووووووووووووووق

بووووووووووووووووووووووق

بووووووووووووووووووووووق

...

(تا 16 بار باور نمی کنید شما هم اینبار می تونید بشماریدش.)

بله خانوم خانوما نیستن دوباره 4 روز بعد که وقت آزاد پیدا می کنم شمارشونو می گیرم .

بوق بوق بوق (این یعنی اشغالی)

باز ذوق می کنم که بله حاج خانوم خونست عزمم رو جزم می کنم که تا آزاد نشده دست از کار نکشم بعد از یه 10 دقیقه ای

بووووووووووووووووووووووووووووووق

بووووووووووووووووووووووووووووووق

هورا هورا

بهویه صدای نخراشیده : بله

الهام : بله و بلا زهرا خونست؟

(همون صدای نخراشیده که وحید اسمشونه) : تو سلام بلد نیستی ؟

الهام: خوب سلام زهرا کو؟

وحید: سلام اول احوالمونو بپرس بعد بپرس زهرا کو

الهام : اااااااااااااااااااااه خوب خوبی؟ زهرا کجاست؟

وحید : قربانت خیلی ممنون من خوبم تو چطوری؟

الهام : منم خوبم زهرا کو ( من همچنان عزمم در صدا کردن زهرا جزمه)

وحید : ای بابا تو ادب یاد نگرفتی؟

الهام : اصلا تو اونجا چیکار می کنی ؟

وحید: نمیگما

الهام : خوب نگو زهرا رو صدا کن کارش دارم

وحید : زهرا نیست رفته با باباش اینا مسافرت تا دو روز دیگه هم نمی یاد

الهام : زهرمار می مردی همون اول بگی؟

الهام : خدافظ

تق ( این صدای گذاشتن گوشی بود از طرف الهام )

خلاصه 1 ساعت اینجا وقتمون تلف شد بازم موفق به یافتن این حاج خانوم نشدم تا امشب هول و حوش ساعت 10 خود خانوم با معرفت زنگ زده بعد می گه الهام بی معرفت تو کجائی؟ یه سراغی از این دختر خاله نمی گیری؟

( شیطونه می گه... اا شیطونه بیخود می کنه حرف می زنه)

حالا شما قضاوت کنید من بی معرفتم یا زهرا؟

راستی من تا یادم نرفته از شهریار تشکر کنم بابت نظر خواهی. آقا شهریار گل بسیار تشکر آلودیم ( تریپ ابراهیم رهائی)

مدتیه نظر خواهی نداشتم خیلی تنبل شدینا دیگه نظر بدین دیگه

                                    نظر بدین

امروز خیلی دلم گرفته بود به اندازه بارش همه ابرای آسمون دلم می خواست گریه کنم .

اما نمی خواستم کم بیارم. هر چی گفتن خندیدم کفتن کفتن گفتن و من تنها خندیدم نه یک لبخند بلکه قهقهه نگام کردن به حالت تاسف سری تکون دادنو گفتن دیوونه شده و من به این حرفشونم خندیدم شده بودم به مثابه همون آدمی که گفته بود این خنده من از گریه غم انگیز تر است اما متاسفانه آدمای با عقل و خرد اطرافم هیچکدوم نفهمیدن و من همچنان خندیدم و اونا همچنان گفتن .

دیگه حسابی زده بود به سرم تحملم تموم شده بود اما بازم نمی خواستم کم بیارم با یه ظاهر آروم اما باطن داغ بلند شدم لباسمو عوض کردم و رفتم بیرون رفتم یه جائی که نفس بکشم با خودم عهد کردم تا سبک نشدم بر نمی گردم .

رفتم رفتم رفتم رفتم ....

چه آب زلالی کاش می تونستم تا زانو برم توی این جوی آب ( نه مبادا این کارو انججام بدیا این کار دخترای جلفه کار دخترای بی اصل و نسبه ) از کنارش رد شدم اما نمی شد یه نیروئی مثل آهنربا منو می کشوند اونجا برگشتم با حسرت به آب نگاه کردم با خودم گفتم خوشا بحال آدمائی که ادعای اصلات ندارن اما همون موقع فهمیدم که منم هیچ ادعائی ندارم این اطرافیانم هستن که ادعا دارن پس تا زانو نشستم توی آب وای چه لذتی داشت .

هر کس رد می شد از دیدن این دختر دیوونه که ساعت دو بعد از ظهر یه روز تابستونی تا زانو نشسته تو آب تعجب می کرد اما بدون هیچ تاملی بسرعت رد می شد با خودم فکر کردم که اینا بدنبال چی هستن که اینقدر سریع می گذرن؟

دلم می خواست سوالامو با صدای بلند فریاد بزنم پس با صدای بلند داد زدم دنبال چی هستین؟

به آب نگاه کردم چقدر سریع رد می شه با این همه سرعت داره کجا میره؟

دنبالش رفتم اما نه از توی خیابون و جاهای خشک از توی همون جوی آب و با اون جوی کوچک کنار خیابون همسفر شدم رفتم رفتم رفتم تا رسیدم به یه دیوار نمی شد از این جلوتر رفت آهی از سر حسرت کشیدم و نشستم به آب زل زدم با صدای بلند گریه کردم آرزوهامو با صدای بلند فریاد زدم با صدای بلند خندیدم تا خوابم برد

چشمامو باز کردم به ساعتم نگاه کردم 10 شب بود و من 6 ساعت تمام کنار جوی آب ایستاده بودم و به آرزوهام فکر کردم با دلهره به ساعت نگاه کردم هیچ وقت سابقه نداشته تا این موقع بیرون باشم سریع یه تاکسی گرفتم و برگشتم به جهنمی به اسم خونه . کلید چرخید چراغا خاموش بود و کسی خونه نبود هیچکس از غیبت من نگران نشده بود و حالا که دارم اینو می نویسم دلم میخواد بدونم که اینا اصلا منو می بینن؟
الهام
                                 
                                        نظر بدین

من آمده ام وای وای من آمده ام

سلااااااااااااااااااااااااااام به همه دوستای خوب و ناز خودم.

دلم واستون یه ذره شده بود اما شماها که سراغ منو نگرفتین اصلا هیییییییییی بابا معرفت .  گویا در دوران غیبت صغری من قالبم هم بهم ریخته بود.

این قالب مشترکم که پیشنهاد شهریار هست برای بچه های پرشین بلاگ و بلاگ اسکای .

خلاصه قالب مشترک رو من نوشتم که در حال حاضر روی وبلاگ خودم می تونید ببینیدش نظرتونو لطف کنید بگید اگه ایرادی اشکالی داره بگید اگه کلا بدرد سطل آشغال می خوره هم بگید( هر چند من گناه دارم دلمو نشکنید حداقل یهو نگید که سکته میکنم)  ببینیدش هر کس می خواد بگه تا براش بفرستم کافیه که یه offline کوچولو به kash_mishod2003یا یه ایمیل یه  elham_v_2005@bimax.org بزنه تا براش فرستم

آقا من باید انگیزه نوشتن داشته باشم یا نه وقتی نظر خواهی ندارم اصلا حس نوشتن ندارم یکی بهم یاد بده من چه جوری نظر خواهی پرشی رو بذارم اینجا

آخه این چه وضعشه من 2 هفته نبودم 1 ماه هم قبل از غیبت من این نظر خواهی خراب بود پس کی می خواد درست شه؟

فعلا خوش باشید تا بعد ببینم چی می شه

خدافظ همگی (از این حرفا)