گاهی اوقات به خود می آیم
دو سه خطی/ کلامی/اعتراف به گناهی
دو سه سطری/ حرفهای سر راهی
گاهی اوقات چنین می گردم:
می نگارم نه هر آنچه باید
گاهی اوقات نباید بنگارم حرفها را
و نباید بنگارم عشق ها را
و کلامی که سر راه سکوت
ناگهان فکر مرا می دزدد
و سلامی که به ناگاه
به دل نرم ترک خورده من
روح طرب می بخشد
و نگاهی که برای سخن از ارزش عشق
رو به من می خندد
و صدای باز و بسته شدن چشم تری
که به ناگاه در آن میشکند صوت غمی
گاهی اوقات دلم می پوسد
مثل یک سیب غمین
در پس پرده حزن
قلب سردم فرو می پاشد
مثل یک قاصدکی
که بر آن باد به سرعت بدمد
* * *
از ته چاه بلا
با طناب تردید /با سطل امید
با دو دست عاشق
راه فردایم را
می کشانم بالا
و بر آن می خندم
که چطور این همه را
من به دنبال چنین عاقبتم
چه بگویم که در این راه
چه آسان و چه سخت
بی گمان باید
گام بردارم و تنها بدوم
که برای من تنها
هیچ همپایی نیست
نه کسی/ نه ناکسی
و نه تنهای بی کسی
* * *
در پی آن می دوم
در پی چیزی شگرف
در پی چیزی شگفت انگیز تر از زندگی
در پی عشقی پر آتش تر ز عشق دنیوی
در پی عمری به بالای دو صدقرن و ولیک
بی ثمر پویم در این بطری تنگ
* * *
من نباید بنگارم رنج را
و نباید که بگویم گل سرخ
نه مرا یاد لذایذ و نه عشق اندازد
و نه یاد خوبی
لیک
آن گل به من می گوید
رنج تلخ باغبان پیری
که تمام لحظات عمرش
پی یک تکه نان گل می کاشت
نه برای لذت
نه برای خوبی
او برای نان و آبش گل می کاشت
نه برای عشق به زیبایی آن
نه برای لذت بوییدن آن به دست من و تو
نه!
برای اینکه شاید شبها
نشنود شیون کودکهایش
که ز فرط گشنگی
می کنند جیغ و فغان
و نبیند پسرش
بر سر بستر بیماری خود
از تب سخت در جان دادن است
بی گمان آن لحظه خواهد گفت:
((لعنت بر تو باد /ای گل سرخ لعنت بر تو باد))
* * *
من نباید بنگارم رنج را
ونباید بنگارم درد را
و نباید که بگویم من و ما
بی گمان
راحت می توانیم که تقسیم کنیم
غم و حرمان و عذاب و دردمان
بی گمان سخت است تقسیم لذایذ
تقسیم خوشی
و نباید که بگویم
بی کسی درد تمام آدماست
درد من/درد تو/دردهمه کس
و نباید گریه را در لابلای هر سخن بازی دهم
که برای قطره های اشک
باید که کلام
بهترین باشد و یا که بدترین
* * *
من نباید بنگارم رنج را
شعر های خوب در دنیا پر است
شعرهایی که بد گوید کم است
من نه بد گویم / نه خوب
من هر آنچه هست گویم
شعر من تنها حقیقت
شعر من از دل از اعماق وجود
شعر من از لایه های مغز پر تشویش من
از درون راز و رمزم
سر به در آورده است
زندگی تلخ است؟
زندگی سخت است؟
زندگی آیا
می تواند مثل یک گنجشک ناگه بپرد؟
یا که مثل آب باشد آب روان؟
یا که مثل شمع کم کم سوزد و خامش شود!
زندگی مثل نهال نازکی است؟
یاکه مثل یک درخت سالمند؟
زندگی آیا تواند مثل من
وقت درد و غصه و رنج و فراق
گریه ها را سر دهد؟
می تواند مثل من بر تار های بی صدای ساز خویش
با زخمه ای از اشک صوتی را زند؟
می تواند مثل آن مردی که از فرط زمان
چینهای صورتش شاید دو صد چندان شده
منتظر باشد که روزان و شبان
بگذرد از بعد هم
و نداند که برای چه به دنیا دل خوش است؟
زندگی آیا می تواند مثل یک کودک شود
که به دنبال بازی میرود
و فراموشش شود
هر چه در اندیشه دارد جز هوس؟
* * *
زندگی پس چیست؟
من و تو /پیرمرد و کودک و لعبت!
و یا بازیچه ما
شایدم ما بازیچه او!
پس بگو اکنون که آیا
من نباید بنگارم رنج ها را؟
این یه شعر از دوست خوبمون نهال خانم


سلام به همه خوبید
خوب اینم خونه جدید من انشالله که این صاحبخونه مثل صاحبخونه قبلی نشه
انشالله خونه قبلی هم برید یه سر بزنید  http://elhamv.persianblog.com

سلام